گفتند حسین خرازی را آورده اند بیمارستان. رفتم عیادت . از
تخت پایین آمد و بغلم کرد.گفت : دستت چی شده؟
دستم شکسته بود. گچ گرفته بودمش. گفتم هیچی حاج آقا!
یه ترکش کوچیک خورده شکشته.
خندید. گفت : « چه خوب ! دست من یک ترکش بزرگ خورده
قطع شده .»
گفتند حسین خرازی را آورده اند بیمارستان. رفتم عیادت . از
تخت پایین آمد و بغلم کرد.گفت : دستت چی شده؟
دستم شکسته بود. گچ گرفته بودمش. گفتم هیچی حاج آقا!
یه ترکش کوچیک خورده شکشته.
خندید. گفت : « چه خوب ! دست من یک ترکش بزرگ خورده
قطع شده .»
خلاف آنچه بسیاری میپندارند آخرین مقاتله ما به مثابه سپاه عدالت نه با دموکراسی غرب که با اسلام آمریکایی است،
که اسلام آمریکایی از خود آمریکا دیرپاترست....
شهیـــــــــــد
سید مرتضی آوینــــی